بسم الله الرحمن الرحیم
اَلا یا اَیُّهَا السّاقی اَدِرْ کَأسَاً و ناوِلْها
که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکلها
به بویِ نافهای کآخر صبا زان طُرّه بگشاید
ز تابِ جَعدِ مشکینش چه خون افتاد در دلها
مرا در منزلِ جانان چه امنِ عیش چون هر دَم
جَرَس فریاد میدارد که بَربندید مَحمِلها
به مِی سجّاده رنگین کن گَرت پیرِ مُغان گوید
که سالِک بیخبر نَبوَد ز راه و رسمِ منزلها
شبِ تاریک و بیمِ موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حالِ ما سبکبارانِ ساحلها
همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر
نهان کِی مانَد آن رازی کزو سازند محفلها
حضوری گر همیخواهی از او غایب مشو حافظ
مَتٰی ما تَلْقَ مَنْ تَهْویٰ دَعِ الدُّنْیا و اَهْمِلْها
چکیده ای از برنامه معرفت، استاد ابراهیمی دینانی و استاد لاریجانی:
ادر: به دُور بینداز، ادامه بده، بچرخان، برای همیشه و دوران دائم. (ادرار یعنی مداوم)
کأسا: جام شراب
ناول: تناول کن
نافه: مشک
صبا: پیک خوب، نسیمی که پیک حافظ است، پیام های حافظ را می برد و پیام های معشوقش را می آورد.
جعد مُشکینش: زلف مُجَعَد مشکی ( در شعر حافظ علامت کثرت است.)
جرس: صدای زنگ قافله
پیر مغان: راهنما، انسان کامل، ولی خدا
سالِک: کسی که راه را پیموده و فراز و نشیب راه را می داند.
استاد دینانی در ابتدا این شعر را شعر مُلَمَّع خواندند یعنی شعری که در دو زبان یا بیشتر سروده شده باشد.
ایشان فرمودند: آن جا که معرفت نباشد، عشق بی معنا است و اساس عشق معرفت است و بدون معرفت، آنچه هست غریزه است نه عشق.
: کلمه نمود با بود فرق دارد. نمود یعنی می نماید، به نظر می رسید اما در واقع اینگونه نبود.
: حافظ از ساقی (خدا) می خواهد با دوران جام به او فرصت یافتن عشق بدهد. یکجور دعا است.
: هیچ فرد عاقلی در این دنیا احساس امنیت نمی کند، جرس فریاد می دارد در غزل حافظ اشاره به همین مطلب است؛ صدایی که حافظ می شنود نه اینکه همه بشنوند.
: اهل دنیا، بدون شنیدن صدای جرس، در حالیکه احساس امنیت می کنند، می میرند، درست مثل حیوان یا نبات.
: به می سجاده رنگین کن اشاره به این مطلب دارد که هرچه پیر مغان گفت بی چون و چرا بپذیر هرچه که بود.
: فیلسوف می گوید تا جایی که عقل مرا ببرد پیش می روم، اما عارف لزوم نبوت و امامت را در ک می کند و هرچه نبی بگوید گوش می دهد.
نکته ای که در تمام اشعار و غزل های حافظ وجود دارد این است که می، می خانه، معشوق، زلف و … همه استعاره هستند و مراد حافظ معانی دقیق عرفانی است.
وگرنه طبق فرموده جناب استاد، می انگوری پیرمغان ندارد و سالک راه و رسم ندارد، و سختی و مشکلی ندارد و حضوری گر همی خواهی از او غایب نشو حافظ ندارد.
ابیاتی که مرتبط با این غزل بود و در برنامه معرفت، بیان شد:
قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن ظلمانت است بترس از خطر گمراهی
به کویِ عشق مَنِه بیدلیلِ راه، قدم که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد
گرچه راهیست پرازبیم زما تا بردوست رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی
به یاد خدا باشیم…
داعی الی الله
فرم در حال بارگذاری ...
آخرین نظرات