مجله اینترنتی پارسی گو: در این مطلب به بررسی داستان مجنون و شتر از دیدگاه شهید مطهری پرداخته شده است. داستان مجنون و شتر از داستان های آموزنده ای است که به حقیقت انسان و آزادی روح او اشاره دارد و این معنا را بیان می کند که آزادی حقیقی با آزادی روح به دست می آید. با ما همراه باشید:
استاد شهید مرتضی مطهری در کتاب گفتار های معنوی می فرمایند: مولوی در داستان مجنون و شتر تضاد درونی انسان را عالی بیان کرده است. داستان را اینجور آورده است که:
مجنون به قصد اینکه به منزل لیلی برود شتری را سوار بود و می رفت و از قضا آن شتر بچه ای شیرخوار داشت، او برای اینکه بتواند این حیوان را تند براند و در بین راه معطل این بچه نشود، بچه را خانه حبس کرد و در را بست، خود شتر را تنها سوار شد و می رفت. عشق لیلی مجنون را پر کرده بود، جز درباره لیلی نمی اندیشید. اما از آن طرف این مرکب، این شتر هم حواسش شش دانگ دنبال بچه اش بود، جز درباره بچه خود نمی اندیشید، بچه در این منزل است ولی لیلی در آن منزل. این در مبدأ است و آن در مقصد. تا بر این مرکب سوار بود و می راند و توجه داشت به راندن آن، می رفت. در این بین ها حواسش متوجه معشوق می شد، مهار شتر از دستش می رفت، حواسش آنجا بود، شتر وقتی می دید مهارش شل شده، یواشکی برمی گشت به طرف منزل. یک وقت مجنون متوجه حال خودش می شد می دید باز دو مرتبه به همان منزل اول رسیده بر می گرداند، باز شروع به رفتن می کرد یک مدت می رفت دوباره تا از خود بی خود می شد، حیوان به سمت منزل اول برمی گشت، چند بار این عمل تکرار شد.
داستان مجنون و شتر در اشعار مولانا
همچو مجنوناند و چون ناقهش یقین
میکشد آن پیش و این واپس به کین
میل مجنون پیش آن لیلی روان
میل ناقه پس پی کره دوان
یک دم ار مجنون ز خود غافل بدی
ناقه گردیدی و واپس آمدی
عشق و سودا چونک پر بودش بدن
مینبودش چاره از بیخود شدن
آنک او باشد مراقب عقل بود
عقل را سودای لیلی در ربود
لیک ناقه بس مراقب بود و چست
چون بدیدی او مهار خویش سست
فهم کردی زو که غافل گشت و دنگ
رو سپس کردی به کره بیدرنگ
چون به خود باز آمدی دیدی ز جا
کو سپس رفتست بس فرسنگها
در سه روزه ره بدین احوالها
ماند مجنون در تردد سالها
گفت ای ناقه چو هر دو عاشقیم
ما دو ضد پس همره نالایقیم
نیستت بر وفق من مهر و مهار
کرد باید از تو صحبت اختیار
این دو همره یکدگر را راهزن
گمره آن جان کو فرو ناید ز تن
جان ز هجر عرش اندر فاقهای
تن ز عشق خاربن چون ناقهای
جان گشاید سوی بالا بالها
در زده تن در زمین چنگالها
تا تو با من باشی ای مردهٔ وطن
پس ز لیلی دور ماند جان من
روزگارم رفت زین گون حالها
همچو تیه و قوم موسی سالها
خطوتینی بود این ره تا وصال
ماندهام در ره ز شستت شصت سال
راه نزدیک و بماندم سخت دیر
سیر گشتم زین سواری سیرسیر
سرنگون خود را از اشتر در فکند
گفت سوزیدم ز غم تا چندچند
تنگ شد بر وی بیابان فراخ
خویشتن افکند اندر سنگلاخ
آنچنان افکند خود را سخت زیر
که مخلخل گشت جسم آن دلیر
چون چنان افکند خود را سوی پست
از قضا آن لحظه پایش هم شکست
پای را بر بست و گفتا گو شوم
در خم چوگانش غلطان میروم
زین کند نفرین حکیم خوشدهن
بر سواری کو فرو ناید ز تن
عشق مولی کی کم از لیلی بود
گوی گشتن بهر او اولی بود
گوی شو میگرد بر پهلوی صدق
غلط غلطان در خم چوگان عشق
کین سفر زین پس بود جذب خدا
وان سفر بر ناقه باشد سیر ما
این چنین سیریست مستثنی ز جنس
کان فزود از اجتهاد جن و انس
این چنین جذبیست نی هر جذب عام
که نهادش فضل احمد والسلام
انسان مظهر اصل تضاد است. در هیچ موجودی به اندازه انسان، این تضاد و ضدیت درونی و داخلی حکومت نمی کند. پیام داستان مجنون و شتر این است که اگر می خواهی جان و روحت آزاد باشد، نمی توانی شکم پرست باشی. نمی توانی زن پرست و خشم پرست باشی و در عین حال روحت آزاد باشد. پس اگر می خواهی واقعا آزاد باشی، روحت را باید آزاد کنی…
برگرفته از کتاب «گفتارهای معنوی» استاد شهید مرتضی مطهری.
داعي الي الله daee.kowsarblog.ir
به کوشش: فاطمه طحانی.
منبع: مجله اینترنتی پارسی گو
درج مطالب مجله اینترنتی پارسی گو با ذکر منبع (www.parsigoo.com) بلامانع است.
آخرین نظرات