بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
خودت باش دختر عنوان صحبت های من نیست. اسم یه کتابه. نوشته ی «ریچل هاریس» و ترجمه «هدیه جامعی»
داعی کتاب های زیادی در مورد موفقیت و هدف مند بودن و چطور به آرزوهامون برسیم و اینها خوندم اما باز هم میخونم چون هنوز موقعیتم تغییر نکرده!!! خخخ
نه که کتاب ها به اندازه کافی مفید نبودن بلکه من به اندازه کافی شور و اشتیاق نداشتم.
تو اکثر قریب به اتفاق اون کتاب ها مهمترین نکته این هست که آدم هدفش رو یادداشت کنه، بنویسه و بذاره یه جایی که جلوی چشمش باشه. این کار باعث میشه ذهنش بدون اینکه خودش خبر داشته باشه برای رسیدن به اون هدف برنامه ریزی کنه و انگار تو حالت انتظار باشه تا وقتی کوچیکترین موقعیت مناسب پیدا شد اونو تو هوا بقاپه…
من این کارو کردم. هدف هامو نوشتم. یادم نیست چی مینوشتم ولی چیزی که قشنگ یادمه و در واقع باید بگم میدونم اینه که من هیچ هدفی ندارم. هیچ چیزی توی این دنیا نیست که آرزوی من باشه. «یادم نیست» فعل درستی نیست چون لازم نیست یادم باشه هنوزم همینطوره. انگار چیزهایی که دارم منو قانع کرده.
شاید مال یزدی بودنم هست خخخ آخه میگن یزدی ها قانع هستن!
سلامتی نسبی، خانواده نسبی، آرامش و امنیت در سایه نظامی که حداقلش اینه که با مسلمان بودن ما مخالفتی نداره، رهبری که عاشقشم و بخوام از شعار بیام بیرون این چیزایی که هست برام کافیه. هیچوقت دلم ویلای شمال نخواسته و نمیخواد. دلم طلا و جواهر و سرویس و نیم ست و ال و بل نمیخواد، حتی چیزایی که دارم هم گذاشتم بانک و سال به سال سمتش نمیرم و الان پاک پاک هستم هیچی بهم آویزون نیست علاقه ای به زیور آلات ندارم هیچ یه جور بی احترامی به خودم میدونم که بگذریم، و خلاصه اینکه خیلی نشستم فکر کردم به چیزای مختلف با بالاترین ورژنش و وقتی با خودم صادق بودم دیدم هیچ کدومشون رو نمیخوام.
شاید دلیل اینکه هیچ کاری نمیکنم هم همین باشه.
هیچ چیزی نیست که دلم رو به خودش مشغول کنه.
بعد از خوندن این کتاب یه کم غصه دار شدم که چرا من هیچ هدفی ندارم. داشتم خودم رو با این فکر ها قانع میکردم که این یه افتخاره تو دین ما اینکه به دنیا دلبستگی نداشته باشی یه فضیلته. اما ته دلم می دونم که این یه بهونه و توجیه الکی هست.
چند تا چیز به ذهنم رسید برای اینکه خودم رو از این وضعیت بیرون بیارم. یکی اینکه برای آرزوی عزیزانم تلاش کنم. مثلا میدونم بابام همیشه دلشون یه خونه سنتی به سبک قدیمی یزد میخواسته نمیدونم دیدید یا نه اونطوری که حیاط وسط هست و اتاق ها دور تا دور با دیوارهای کاهگلی خوشکل و شیشه های رنگی رنگی درهای چوبی و اینا. مامانم هم همیشه دلش میخواسته یه تیکه زمین تو روستا داشته باشه و روستایی زندگی کنه خودش بکاره برداره دام داشته باشه و اینا. داداشم هم دلش یه ماشین شاسی بلند میخواد الان پراید سواره که به سختی توی پراید جا میشه چون قدش خیلی بلنده و واقعا هم هرجور حساب کنی باید شاسی بلند سوار شه - یه کم برم تو حاشیه: چند سال پیش مهران مدیری برنامه دورهمی رو که ساخت یادم نیست باید چی کار میکردیم که سانتافه جایزه میدادن که آخرشم نفهمیدم دادن یا نه؛ یادمه که پیام میدادم و خرید میکردم که امتیاز بگیرم و بدون ذره ای شک اگه برنده میشدم سانتافه رو میدادم به داداشم حتی به خودشم گفته بودم. از حاشیه بیایم بیرون- آبجیمم دلش یه لپ تاب نو میخواد که الان خیلییییی گرون شده 35 تومن در میاد یه درست درمونش!
بهرحال که درسته که نمیدونم خودم دلم چی میخواد اما میدونم عزیزانم دلشون چی میخواد و میدونم که دلم میخواد عزیزام به آرزوهاشون برسن.
شاید شعاری به نظرتون بیاد اما این واقعیتی هست که از ته دلم میگم.
به اضافه یه فکر دیگه که به ذهنم رسید. این یکی بیشتر شعاری به نظر میاد.
اطرافیان جدید من کسانی هستند که انگار آمریکازاده هستند. جوری از کشور آبا و اجدادیشون، ایران بدگویی میکنن که انگار کشور دشمن خونیشون هست و جوری سنگ آمریکا رو به سینه میزنن انگار نه انگار که باید بگیم مرگ بر آمریکا به دلایل مختلف که اگه یه روز یادم موند درموردش میگم. و البته که اونا مخالف گفتن مرگ بر آمریکا و اینا هستند. من مجبور به معاشرت با این آدم ها هستم البته از معاشرت باهاشون لذت میبرم به جز وقت هایی که حرف از دایره خانواده وسیع تر میشه و وارد دایره کشور میشه. وای که دیوانه میشم. دلم میخواد همون لحظه بمیرم و اون حرف های آزار دهنده رو نشنوم. اما چند روز پیش همون حرف های آزار دهنده به من خیلی کمک کرد. به این فکر افتادم که چطوره من یه کاری بکنم. اعتماد به نفس خیلی بالایی دارم و میدونم که اگه عمری باشه و اگه خواست خدا هم همین باشه می تونم یه کاری بکنم که اوضاع یه کم بهتر بشه.
دایم باید اینو بشنوم که قیمت فلان جنس زمان شاه این بوده الان این شده! تازه تو دنیا سابقه نداشته که قیمت ها طی دو سال 4 برابر بشه یا حتی بیشتر. و از این جور حرف ها که ارزش نداره کلمات رو براشون استفاده کنم و اون مفاهیم آشغال رو منتقل کنم.
من هربار یه چیز رو میگم فقط یک جمله میگم خود ما چی کار کردیم؟ من که خداوکیلیش باشه هیچ کاری واسه کشورم نکردم اگه همه مثل من بودن که همینشم نبود، خدا خیرشون بده حتی اگه رفتن دزدی هم کردن از من زرنگ تر بودن من که همینشم نکردم. یعنی خیلی حرفه ای توپ رو به زمین خودشون منتقل میکنم شروع میکنن به تته پته کردن و خیلی زود بحث جمع میشه. هممون میدونیم هیچ کاری واسه کشورمون نکردیم فقط منتظریم یکی یه کاری بکنه بگیم کم بود بیشتر باید زحمت میکشید!
از این چرت و پرت ها بگذریم که انگار فک من بازم گرم شده و اختیارش از دستم در رفته.
نتیجه نهایی این بود که من هدف پیدا کردم. دلم میخواد اقتصاد خانوادم و اقتصاد کشورم رو متحول کنم. دلم میخواد انقدر پول داشته باشم که بتونم قیمت ها رو پایین نگهدارم. انقدر پول داشته باشم که حقوق ماهیانه طلبه ها 700 هزار تومن نباشه! 7میلیون توومن باشه. دلم میخواد سانتافه و خونه قدیمی و لپ تاب و خونه باغ روستایی رو با درامد یک سال بخرم و سال های بعدی به فکر چیزهای مهم تری باشم.
دلم میخواد از ترامپ پولدار تر باشم! دلم میخواد کسی باشم که وقتی اقتصاد دولت به مشکل برخورد بهم زنگ بزنن و بگن انقدر لازم داریم و من فرتی بریزم به حسابشون. دلم میخواد مردمم خوشحال و خوشبخت باشن. دلم میخواد برم توی بازی های آن لاین و هم اسلحه هارو برای همه برای همیشه بخرم تا بچه های طفل معصوم مردم منت این و اون رو نکشن که براشون اسلحه بخرن تا بتونن بازی کنن.
- اگه دلتون نمیخواد مطلب غمگین بخونید اینو نخونید اصلا خوندنش لازم نیست: - (حالا دارم میگم دلم چیا میخواد بذارید سرتون رو به درد بیارم و بگم که دلم میخواد هیچ کس حداقل تو کشور من دزدی نکنه. میدونید چند سال پیش یکی از اقوام ما رو به خاطر طلا کشتن! تک پسر بود حدودا 25 ساله و بی نهایت زیبا، چشم های درشت آبی و پوست سفید و لپ های سرخی که فکر میکردی سرخاب مالیده و موهای بور و به اضافه اینکه پسر بسیار مذهبی بود که میتونم اینطوری تشریح رو خلاصه کنم که برای رفتن به سوریه ثبت نام کرده بود و منتظر زمانش بود… دو تا برادر لر برای دزدی اومده بودن یزد و با اینکه لازم نبوده بکشنش میتونستن ببندنش اما کشته بودنش؛ با سیم فلزی که دور گردنش پیچیده بودن و اینم بگم که با لباس پلیس اومده بودن و خودشون رو پلیس جا زده بودن و سوار ماشین پسره شده بودن و اونی که پشت سر نشسته بوده سیم میپیچه دور گردنش و آه آه آه و اشک… امیدوارم آزرده خاطر نشده باشید من که شدم!)
به خاطر طلا، پول…
میدونید من فکر میکنم مغز اون دو تا خالی خالی بوده. هیچ چیزی از ارزش های انسانی بهشون یاد داده نشده. نه تنها دین رو یاد نگرفتن اخلاق هم یاد نگرفتن و نباید اینطوری باشه. الان دیگه دوره زمونه ای هست که همه جا تلوزیون و تلفن همراه و اینترنت هست ولی چرا دین و اخلاق یاد داده نمیشه نمیدونم. نه که مثل کلاس درس، باید نهادینه بشه میدونم همتون منظورم رو میدونید.
و اگه یه روز پولدار شدم صد تا طلبه رو یا بیشتر به طور شخصی استخدام میکنم که فقط بشینن پشت سیستم و دین و اخلاق رو از طریق اینترنت جا بندازن. در قالب لطیفه در قالب فیلم کوتاه انیمیشن یا هرچی که وقتی وقتش برسه درموردش بیشتر فکر میکنم.
این کتاب منو هدف مند کرد. ریچل هاریس تعریف میکنه که چطوری به آرزوش رسیده و در عین حال زندگیش رو هم به بهترین نحو اداره میکرده. درعین حال که یک همسر بوده و مادر چهارتا فرزند! یک کارآفرین موفق هم بوده. و تعریف میکنه از احساسات خوبی که درونش رو پر کردن که باعث میشه آدم دلش بخواد و امیدوار بشه که اگه اون تونست شاید منم بتونم. منم دلم میخواد اون احساسات خاص و خوب رو تجربه کنم و باعث میشه به فکر بیفتیم. گفتم کتاب تو این زمینه زیاد خوندم اما این یکی منو شوراند شاید مال کتاب و احساسات نویسنده باشه که بهم منتقل شده شایدم الان دیگه وقتش بوده که تغییر کنم و هرکدوم از کتاب های قبلی تو این سن به دستم میرسید همین تاثیر رو داشت اما بهرحال که خواستم به شما هم بگم امتحان کنید انشاالله که مفید باشه…
همیشه پر حرفی میکنم. شرمنده ام.
کتاب خودت باش دختر متفاوته از کتاب های هدف مندی دیگه. این کتاب برای خانم ها خیلی مفیده خیلی. احساس میکنم راچل هالیس خیلی شبیه منه. وقتی کتابش رو میخوندم احساس میکردم داره نهایت تلاشش رو میکنه که ذره به ذره تجربیاتش رو به همه خانم ها یاد بده و این کارو داره از صمیم قلبش انجام میده. یکی از فصل هاش هم پر هست از نکته های آموزنده برای خانم های متاهل درمورد روابطشون با جناب همسر، روابط غیر قابل ذکر! خخ
خواستم این کتاب رو بهتون معرفی کنم و بگم هم برای زندگی شخصی یک خانم خوبه و هم برای زندگی اجتماعی و شغلیش که این کتاب رو مطالعه کنه.
چند وقته کارم شده معرفی کتاب. قرار به این نیست اما به طور اتفاقی پیش اومد که کتاب های خوب به دستم رسید و حیفم اومد معرفی نکنم.
امیدوارم این رو هم مطالعه کنید و براتون مفید باشه.
و امیدوارم حرف ها و دل گفته های من شما رو به یاد احساسات و تصمیماتی بندازه که شاید قبلا گذروندیدشون و با تجدید یاد اونها حالتون بهتر بشه و موتور محرک شما رو فعال کنه!
امیدوارم همه اونهایی که این مطلب طولانی رو خوندن چند سال دیگه برام پیام بذارن که تحت تاثیر این پست و این کتاب به یه کارآفرین موفق تبدیل شدن.
به یاد خدا باشید…
داعی الی الله
آخرین نظرات