السلام عليكم يا اهل بيت نبوه...
مردي مي گويد: ديدم يك كودكي كه دامنش را آتش فرا گرفته بود، مدام به اين طرف و آن طرف مي دويد. مي گويد دنبال كودك دويدم تا ببينم چه مي كند؟! تا مرا ديد دستها را روي سينه گذاشت و سلام كرد. گفتم نترس! من آمده ام تا آتش دامن تو را خاموش كنم. تعجب كرد كه بين اين همه لشكر، يك نفر دلش به رحم آمد. آتش دامنش را خاموش كردم. فرمود: آيا مقداري آب داري كه به من بدهي؟ از لب هاي خشك بچه مشخص بود كه چقدر تشنه است. سريع از مشكي كه به همراه داشتم مقداري آب در ظرفي ريختم و به دستش دادم. همينكه آب را به دستش دادم نگاهي كرد و گفت به من بگو راه قتلگاه از كدام طرف است…!
السلام عليكم يا اهل بيت نبوه…
آخرین نظرات